کد مطلب:129630 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:114

حمله سپاه امام به دشمن
روایـت مـذكـور، ادامـه ی جزئیات حمله ی نخست را چنین می نویسد: «یاران حسین (ع) با آنان به سـخـتـی پیكار كردند. سواران كه شمارشان 32 سوار بود ـ حمله بردند و به هر سوی سـپـاه كـوفـه كـه حـمـله مـی كـردنـد، آن را مـی شكافتند، عزرة بن قیس ـ فرمانده سواران اهـل كـوفـه كـه دیـد سـواره نظامش از هر سو شكافته می شود عبدالرحمن بن حصن را نزد عـمـرسـعـد فـرسـتـاد و گـفت: می بینی كه سوارانم امروز از دست این گروه اندك چه می كشند؟! پیادگان و تیراندازان را سوی آنان بفرست...» [1] .



[1] تـاريـخ الطـبـري، ج 3، ص 325. در هـمـيـن روايـت آمده است كه چون عمر سعد خـواسـت كـه پـياده ها و تيراندازان را بفرستد، به شبث بن ربعي گفت: «آيا سوي آنان پـيـش نـمـي روي؟ گـفـت سـبـحـان اللّه! آيـا بـه بـزرگ مـضـر و هـمـه اهل كوفه دستور مي دهي؟ آيا جز من كسي نيست كه او را بفرستي و به او بسنده كني؟

گويد: پيوسته مي ديدند كه شبث از جنگ با آنان كراهت دارد.

ابـوزهـير عبسي گويد: «من از او يعني شبث بن ربعي شنيدم كه در دوران امارت مصعب مي گـفـت: خـداوند به مردم اين شهر، هرگز خيري نخواهد داد و آنان را هدايت نخواهد كرد. آيا در شـگـفـت نـمـي آيـيـد از ايـن كـه مـا هـمـراه عـلي و پـس از او هـمـراه پـسـرش مـدت پـنـج سال با خاندان ابوسفيان جنگيديم ولي بعد با پسرش دشمني ورزيديم، در حالي كه او بهترين مردم روي زمين است، همراه خاندان معاويه و پسر سميه زناكار بر ضد او جنگيديم! گرفتار گمراهي شديم! چه گمراهي اي!».